غصّه یا ناله
بنام خدای که ازدل بندگانش آگاه است
چشمهایم پر از اشک است . بهانه ای می خواهد برای گریه کردن ، دلم از غصّه پر است ، درد و رنج امانم را گرفته ، کسی نیست که ف گوش به حرفهای دلم دهد . هر کجا می نگرم ، دوستی نمی بینم ، کجای این دنیا پناهگاه است . چه کسی به بی پناهان پناه می دهد ؟ چه کسی گوش به حرفهای دل پر دردمندم می دهد ؟ هرچه تلاش می کنم بنویسم ، قلم در دستم سنگینی می کند . حرفها ار دهانم ، به بیرون نمی آیند .
در این دنیای وانفسا ، در این دنیای بی در و پیکر ، با این همه مردی و نامردی ، دیدن و شنیدن ، امّا بی خیال شدن ،دلگیرماز دست آدمهای بی مسئولیّت ، خسته شده ام .
دردی در دل دارم که کسی نمی داند . خدا می داند در دلم چه غوغاعی است . دلگیرم از بی توجّهی نزدیکانم . دلگیرم از بی خیالی بسیار نزدیکانم . خسته ام از دوروئی ها ، مرا رنج می دهد . آزارم می دهد . آتش بر دل خسته ام می زند .کاری از دستم بر نمی آید ، نمی توان هم براید . برای چه کسی براید؟ به چه کسی بگوید؟ آیا کسی گوش می کند؟ هیچکس گوش نمی دهد که هیچ ، بر جسم رنجورم آتش هم می زند .