آقا احسان آقا احسان ، تا این لحظه: 17 سال و 21 روز سن داره

آقا احسان گل پسر

سلام بابا یک خبر!

1393/11/23 14:34
نویسنده : باباو مامان
732 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بابا یک خبر !                          بنام پرودگار دانا و توانا

ساعت 13 و10 دقیقه در حال خواندن نماز ظهر بودیم که آقا احسان از در وارد شد .بدون اینکه سلام کند ویا اینکه کیف مدرسه اش را از دوش خود بردارد ، در کنار من نشست و منتظر ماند تا نماز بابای و مامانی تمام شود. همین که نمازم تمام شد بلا فاصله گل پسرم گفت  : سلام بابا یک خبر !

علیکم السلام آقا احسان گل ، چه خبری بابا ؟

                        ظط

                                  ظ

 ظ               ظ

کارنامه ی همه ی بچّه ها را دادند .

خوب پسرم کو ؟ پس کارنامه تو چی ؟

کارنامه ی من و 3 نفر دیگر از بچّه ها را خانم معلّم نداد ، گفت که این چهار نفر که کارنامه ی آنها را ندادم . و خانم معلّم اسم من و بقبّه ی بچّه ها را که خواند گفت : فردا که در مدرسه مراسمی به مناسبت ایام الله دهه ی فجر هستش ، با جایزه و با تقدیر نامه داده خواهد شد . تا بقیّه ی بچّه ها دانش آموزان پرتلاش و زرنگ مدرسه را همه ببینند و آنها را تشویق کنند .

بابای گفت : آفرین پسر گلم یک دست مردانه به بابا بده . همین که دستش را به بابای داد بابا هم از فرصت استفاده کرده و صورت گل گل پسرش را بوسید .

شب شد ، ولی آقا احسان آرام و قرار نداشت هی می گفت که کی فردا می شود بابا . راستش را بخواهید ، هر روز صبح آقا احسان را مامانی با چندین بار صدا کردن از خواب نازش بیدار می کند تا از خواب بلند شود ، دست وصورتش را بشوید مسواک بزند و صبحانه بخورد تا به مدرسه برود .

امّا آنروز صبح زود آقا احسان بدون اینکه کسی اورا بیدار کند از خواب بیدار شد و زود رفت تمامی کارهایش را انجام داد و آمد نشست که صبحانه بخورد . ولی بابای هنوز نان نخریده بود . آقا احسان آنقدر خوشحال بود که خوابش هم نمی آمد .

بابای رفت نان تازه خرید و آمد وهمه باهم صبحانه را خوردیم ،  گل پسر بابای و مامانی پس از خداحافظی به مدرسه رفت . ما که منتظر بودیم که گل پسرمان با کارنامه و تقدیر نامه و جایزه خواهد آمد . امّا اینطور نبود . بسیار ناراحت و اخمو . آقا احسان از مدرسه به خانه برگشت . بله برنامه ی آن روز کنسل شده بود و به روز بعد یعنی به فردا موکول کرده بودند .

فردای آن روز آقا احسان به مدرسه رفت و جایزه و تقدیر نامه را هم با خودش آورد . جایزه یک کتاب داستان بود .

کارنامه و تقدیر نامه را ملاحظّه می فرمائید .

حرف دل بابای و مامانی خطاب به معلّم و مسئولین مدرسه :

خانم معلم و خانم مدیر و یا ...... مسئولین محترم و زحمت کش مدرسه  از زحمات تمامی شما بسیار بسیار تشکّر می نمائیم و دستتان را می فشاریم . امّا آیا بهتر نبود خوب و درست برنامه ریزی می کردید تا در همان موقعی که به بچّه ها قول داده اید به قول تان عمل می کردید تا این بچّه های عزیز ناراحت نمی شدند و یا اینکه بیشتر شاد می شدند ؟ آخه ...آخه شما ها همیشه به ما توصیّه می نمائید که وقتی به بچّه ها قول می دهید سعی کنید به قولتان عمل کنید .و خیلی حرف های دیگر که مجال گفتن نیست . به هر حال آن همه شوق و زوق و خوشحالی گل پسر ما ودیگر گل ها کم رنگ ویا بهتر بگویم از بین بردید شما .....     

                   به هر صورت از زحماتتان تشکّر می کنیم .

پسندها (1)

نظرات (0)