آقا احسان آقا احسان ، تا این لحظه: 17 سال و 22 روز سن داره

آقا احسان گل پسر

قصه ی بزغاله ی خجالتی

بزغاله ی خجالتی             یکی بود یکی نبود غیر از خدای بزرگ و مهربان هیچ کس نبود . یک روستای بود در آن دور دورها با مردمان خیلی مهربان . مردم این روستا گله های داشتند .هر گله ای برای خودش یک اسمی داشت . توی این گله ها یه گله بود بنام گله ی بز. در این گله یک بزغاله ی خجالتی بود که خیلی آرام وسر به زیر بود.  وقتی همه ی بز غاله ها بازی و سر و صدا می کردند آن بزغاله فقط در یک گوشه می ایستاد و نگاه می کرد . وقتی گله بزغاله ها به یک برکه ی آب می رسیدند. بزغاله ها ی شاد و شیطون برای خوردن آب به سمت برکه ی آب می دویدند و حسابی آب می خوردند و آب بازی می کردند. امّا بزغاله ی خجالتی اینقدر صبر می ...
17 بهمن 1392

مداد پاک کن آقا احسان

سلام مجدّد دیروز چهار شنبه بود . آقا احسان که از مدرسه به خانه رسید خیلی ناراحت و گریه می کرد . مامان بابای بسیار ناراحت و نگران شدند . پریسدند که چه شده است چرا گریه می کنی ؟ آقا احسان دوید به اطاقش . پشت سر او هم مامانی رفت پیش آقا احسان . بابای نگران و ناراحت منتظر آنان بود . پس از چند دقیقه آقا احسان و مامانی از اطاق بیرون آمدند . آقا احسان رفت از صورت بابای بوس کرد و گفت مرا ببخش بابای من شما را ناراحت کردم . بابای گفت : گل پسرم بگو ببینم چه شده که ناراحت هستی و گریه می کردی ؟ آقا احسان گفت : امروز در کلاس درس مداد پاک کنم را گم کردم و به همین خاطر هم ناراحت هستم . بابای گفت : اشکال ندارد پسر گلم جونت بسلامت یک مداد...
17 بهمن 1392