آقا احسان آقا احسان ، تا این لحظه: 17 سال و 21 روز سن داره

آقا احسان گل پسر

نقاشی های آقا احسان

 آقا احسان در نقاشی زیاد مهارت ندارد . امّا چند نقاشی که در زیر مشاهده می کنید . آنها را آقا احسان در کلاس درس یعنی مدرسه کشیده است .                             ادامه نقاشی های آقا احسان را ملاحظه کنید .                                   کشتی ماهی گیری نقاشی گل   .... گل از همه زنگش خوبه ..... خانه ی الکی .&nb...
29 بهمن 1392

مر مر آمریکا

امروز با آقا احسان جهت راهپیمائی در روز 22 بهمن به محل تجمع و برگزاری مراسم یوم الله 22 بهمن رفتیم . بسیار شلوغ بود . همه آمده بودند تمامی خیابانهای محل تجمع پر از مردم بود .از بزرگ وکوچک زن و مرد پیرو جوان همه و همه حضور داشتند .همه باهم با یک صدا فریاد می زدند . مرگ بر آمریکا   مرگ بر اسرائیل امّا آقا احسان می گفت  مر مر آمریکا   مر مر اسرائیل راستش اوّل متوجه نشدم وقتی خوب گوش دادم فهمیدم که آقا احسان مرگ بر را مر مر می گوید. بهش گفتم آقا احسان مر مر نه مرگ بر او گفت مگه مر مر نمی گویند گفتم نه بابای مرگ بر می گویند. و دوباره شروع کردبه فریاد کردن این بار فریاد می زد .     مرگ بر ...
22 بهمن 1392

آقا پلیس سلام .

آقا احسان پلیس می شود .     یکی از روزهای خوب خدا آقا احسان و مامانی و بابای باهم رفته بودیم از یک نمایشگاه دیدن کنیم . در آن جا یک مکانی هم برای آقا پلیس ها بود .چند آقا پلیس در آنجا بودند که آقا احسان رفت پیش آنها و کمی با هم حرف زدند و برگشت . از آنروز به بعد آقا احسان هی می گفت که من میخوام پلیس بشم . تا این که بابای یک دست کامل لباس پلیس براش خرید .  آقا احسان پلیس شد . بله آن لباسها را پو شید و مثل تمامی پلیس های خوب کشورمان ایران شد. بسیار از پلیس شدن خوشحال و شاد بود هر جامی رفت می گفت : مامانی لباس پلیس مرا بیاور می خوام آنها را بپوشم .وقتی در خیابان راه می رفت بسیار خوشحال شاد بود . یک روز وقتی...
20 بهمن 1392

آقا احسان قرآن می خواند .

                              بنام آنکه به ما خواندن و نوشتن  آموخت . آقا احسان در مهد قرآن جامعه القرآن حروف الفبای عربی را آموخت .بعد از آن شروع کرد به حفظ و رو خوانی قرآن مجید چون راه ما دور بود . در فرهنگسرای الغدیر ثبت نام نمود .و بقیّه را در آنجا ادامه داد.تا این که آقا احسان توانست . قرآن را بخوبی بخواند . در فرهنگسرای الغدیر کارت ورود به جلسه دادند که در زیر آنرا مشاهده می کنید.   خلاصه اکنون آقا احسان ما می تواند قرآن را کامل روخوانی نماید . او در خانه هم بعضی موقع ...
20 بهمن 1392

یک جایزه و یک ...

امروز یکشنبه مورخه  1392/11/20 آقا احسان موقع آمدن ار مدرسه خیلی خوشحال بود . علت این خوشحالی هم این بود . که در ادامه مطلب ببینید و بخوانید . بله آقا احسان خیلی خوشحال بود بخاطر این که از خانم معلم دو تا جایزه گرفته بود . یکی از حوایز آن یک هواپیمای اسباب بازی بود که آقا احسان خیلی آنرا دوست دارد . ودیگری هم یک تقدیر نامه می باشد که بخاطر دریافت رتبه ی خیلی خوب از طرف مدرسه داده اند . عکس هواپیمای آقا احسان               ...
20 بهمن 1392

روزهای انقلاب

امروز که آقا احسان از مدرسه به خانه آمد . قبل از خوردن نهار از بابای پرسید . بابا انقلاب یعنی چه ؟ چرا در مدرسه ی ما جشن انقلاب گرفتند ؟ در انقلاب چه شده ؟ وچندین و چند سئوال دیگر که از بابای جواب می خواست . گفتم آقا احسان اوّل برو دست و صورتت را بشور و بعد بیا نهار بخور . بعداز  نهار همه چیز را برات تعریف می کنم . باشه . آقا احسان هم قبول کرد تا بعد از نهار براش توضیح بدم .                                                        بعد از نهار ب...
20 بهمن 1392

بزرگترین خدمت به فرزند

حضرت  امام علی ( ع ) می فرمایند : بزرگترین خدمتی که میتوان به فرزند خود نمود انتخاب همسری شایسته و معلّمی صالح است . امام صادق عليه ‏السلام می فر مایند: اَلبَناتُ حَسَناتٌ و َالبَنُونَ نِعَمٌ فَالحَسَناتُ تُثابُ عَلَيهِنَّ و َالنِّعمَةُ تُسأَلُ عَنها؛ دختران خوبى‏ ها و پسران نعمت‏ اند، به خوبى‏ ها ثواب مى‏ دهند و از نعمت‏ها سئوال مى‏ شود.                                               &...
17 بهمن 1392

تب بچّه را جدّی بگیریم .

تب کودک را جدّی بگیریم . بنام الله آفریدگار تمامی مخلوقات جهان هستی تب کودکان خود را بسیار جدّی بگیریم . کودکان عزیز بسیار لطیف و حسّاس هستند . با کوچکترین ناملایمات رنگ از رخشان می رود و آنها را ناراحت می نماید. از جمله چیزهائی که پدر و مادر باید به آن دقّت زیاد داشته باشند . تب آن است . بسیار خطر ناک و همیشه در کمین بچّه های عزیز می باشد واز آنجائی که بدن کودک تاب مقاومت آنرا ندارند .           امکان بروز خطرات جدّی آن وجود دارد . قبل از این که این خطرات گریبان گیر بچّه ما شود دقّت و هوشیاری خود را نسبت به آن زیاد کنیم تا خدای نکرده مشکلی پیش نیاید .در ب...
17 بهمن 1392

قصه ی آب

 قصه ی آب       یکی بود یکی نبود .   یک موشی بود و یک مامان موشی .                                   .   مامان موشی هر جا می رفت موشی می گفت : منم میام . منم میام . یک روز موشی و مامان موشی داشتند تند تند می رفتند . رسیدند به سر یک چشمه ی آب . موشی گفت : خسته شدم . من تشنمه . مامان موشی گفت : همین جا استراحت کن . از این چشمه هم آب بخور تا من برگردم . موشی رفت لب چشمه آب بخورد .یک دفعه عکس یک ابر...
17 بهمن 1392